(!2) to the dreams

ساخت وبلاگ

این عنوان رو برای شبی که وسایلم رو جمع کرده بودم فرداش قرار بود برم شرکت نوشتم..

خیلی گذشته از اون موقع

و در عین حال چیز زیادی هم نگذشته!

اصلا از خودم راضی نیستم ..

درسته ، اتفاق مشهودی درحال افتادن نیس

اما

میتونست خیلی بهتر از این باشه همه چی


ولی از طرفی هم شاید لازم بود یه مقدار گند زدن

قبل اینکه جای جدی تر و به شکل بدتری گند زده شه ..

مرسی از خدا بابتش

مرسی از خدا بابت این شعله ای که امشب توی دلم جون گرفت ..


فککنم سال هاست تنها چیزی که به شکل "از ته دل" و خیلی واقعنی و با گریه از خدا خواسته م

این بود که خدایا همین نور رو توی دلم زنده نگه دار و شعله ور ترش کن..

اول نور خودت ..

عشق خودت..

بعدش ...

بعدش همه چی خودش درست میشه! مگه نه..؟


ولی خب

خدام دعا هارو با ابزارش مستجاب میکنه دیگه :)


این پست فرق داره ....

این پست فرق داره چون کمتر اتفاق میفته اینطوری از خدا حرف بزنم

کمتر اتفاق میفته جرعت کنم و به زبون بیارم

یا با قول خودمون، موضوع رو خزش کنم!

حتما میگید خدا که خز شدنی نیس

آره نیس

ولی قرار هم نیس مرض های من درمان شه یه شبه!!!

من همیشه نسبت به چیز هایی که کمتر توی دهن ها بچرخه حس بهتری دارم ...

هرچی یه موضوع دست نخورده تر بمونه برام ارزشمند تره


امشب طولانی ترین شب سال هم هست

و چه قدر امشب برام خاص و دیدنیه ...

واقعا کاش تموم نشه...

لنتی....

کاش این شبا تموم نشه ...

کاش این شبا تموم نشه .....

درسته قرار شد این پست فرق کنه و توش بی ادبی کنم!!!

اما...

ترجیح میدم این جملات برای خودم بمونه...


بعید میدونم نوشتن بتونه کمکی به خواب بکنه

نتونستم بخوابم به خاظر فکرم ..

سرم دردی داره که با آلودگی هوا شروع شده

ولی نمیخواستم با بی خوابی ادامه پیدا کنه

و بشه یکی از اون تجربه های تخیلی میگرنی که خیلی وقته بیخیالم شده

ولی ...

چه اهمیتی داره ...


میخوام باشگاه رو برم ادامه بدم


میخوام خیلی کار های دیگه هم بکنم ...

میخوام هر دو تا رو (کار و درس) باهم جلو ببرم

البته همین الانشم این کارو میکنم

اما دومی رو ضعیف تر

درحالی که کلی وقت اضافه دارم هنوز

ولی درکل

کار خاصی مد نظر نیس

میخوام از دست این ملال آور بودن زندگی رها باشم..


نمیخوام کابوسم تعبیر شه...

نمیخوام حس کنمش دوباره

سعی کنم بدوم ولی انگار دیر شده باشه

انگار پاهام رو دیگه نتونم تکون بدم

انگار وزن دنیا رو تنمه

نمیخوام زمین بخورم ..

حسش جلوی چشممه

کابوسی که بار ها دیدم

هربار تو جا های مختلف که بی دلیل جاده هاش تبدیل شدن به یه سربالایی تند

هربار دنبال چیز/آدم های مختلفی که پشتشون بهم بوده

و هربار ....


در نهایت

یادم میمونه

تو بودی که همه اینارو بهم برگردوندی...

تویی که زیبا ترین دلهره ی منی :)

دیگه "تو" از این واضح تر؟

همش گفته م "کاش همه چی یه طور دیگه بود"

این بار ولی.. برا بار اول تو عمرم ...

گفتم کاش هیچی طور دیگری نبود

دلنوشته ای بر ساحل مهتاب ...
ما را در سایت دلنوشته ای بر ساحل مهتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0moonlightshore0 بازدید : 92 تاريخ : جمعه 11 بهمن 1398 ساعت: 1:31